"سامورایی" هنر هفتم، به بهانه سالگرد مرگ کوروساوا
ششم سپتامبر، در روزی که شصت و پنجمین جشنواره سینمایی ونیز به پایان می رسد، ده سال نیز از مرگ آکیرا کوروساوا، سینماگر نامدار ژاپنی می گذرد.
سینماگری خلاق، صاحب سبک و کمال گرا. کارگردانی با دغدغه های عمیق انسانی که در آثارش گاه به زبان تمثیل و گاه به صراحت بیان شده اند؛ کارگردانی که برای فیلم برداری صحنه ای در شرایط آب و هوایی مورد نظرش، روزها و روزها صبر می کرد و گاه تمامی دست اندرکاران فیلمهایش را وامی داشت برای گوش به دادن به موومانی از یک سمفونی بتهوون که به عقیده او شنیدن آن برای بهتر ساخته شدن فیلم ضروری بود، بی چون و چرا سر صحنه حاضر شوند.
چند دهه پیش و به تاریخی دقیق تر در سال ۱۹۵۱ در همین جشنواره فیلم ونیز بود که دوستداران هنر هفتم در غرب از تماشای فیلم "راشومون" کوروساوا شگفت زده شدند. درامی نفس گیر با شیوه روایتی سخت بدیع: در جنگلی تجاوزی و قتلی اتفاق افتاده و چهار نفر که این رویداد را به چشم دیده اند، چهار روایت متفاوت از آن نقل می کنند که هر یک در تناقض با دیگری است. کوروساوا با کاربرد خلاقانه دوربین و فلاش بکهای پیاپی، روان پیچیده آدمی و دشواری رسیدن به چیزی که به آسانی "حقیقت" خوانده می شود را نشان داد.
شرکت کنندگان جشنواره که تا آن روز رنگی از سینمای ژاپن (که بسیاری از دستاوردهای آن بر اثر زلزله و حوادث و بمبارانهای جنگ از میان رفته بود) ندیده بودند و به احتمال نام سینماگرانی چون یاسوجیرو اوزو و میزوگوچی را نشنیده بودند، فیلم سیاه و سفید کوروساوا را سرآغاز ظهور سینمایی ملی برای این کشور دانستند.
پیشینه
آکیرا کوروساوا بیست و سوم مارس ۱۹۱۰ در خانواده ای سامورایی و پر اولاد، در توکیو بدنیا آمد. پدر او مدیر یک مدرسه نظامی و سخت پایبند به نظم و مقررات بود. با این حال به هنر کم و بیش جدید سینما علاقه خاصی داشت و آکیرا و برادر بزرگتر او هی گو را با خود به تماشای فیلمهای صامت می برد و آکیرای نوجوان برخلاف بسیاری از هم نسلان ژاپنی اش، فرصتی داشت تا با سینمای روز دنیا آشنا شود.
کوروساوا در ۱۷ سالگی به انگیزه نقاش شدن خانه پدری را ترک کرد. مدتی دلش برای آرمانهای سیاسی تپید و چپ گرا و کمونیست شد. پس از چندی با برادرش هی گو در محله ای نه چندان خوشنام از توکیو همخانه شد. هی گو برای امرار معاش، در سالنهای سینما "بنشی" یا به قول فارسی زبانها نقال بود؛ به این ترتیب که در کنار پرده سینما می ایستاد و رو به تماشاگران آنچه را در فیلمهای صامت غربی اتفاق می افتاد به زبانی شیوا و همراه با موسیقی فیلم برای آنها توضیح می داد. اما با رونق گرفتن سینمای ناطق، کار و بار هی گو کساد شد و او از فرط نومیدی خودکشی کرد.
پس از مرگ برادر، کوروساوا که می خواست بر پای خود بایستد نقاشی را رها کرد و به عنوان دستیار کاجیرو یاماموتوی کارگردان مشغول کار شد و همزمان به نوشتن فیلمنامه هم روی آورد. کوروساوا در طول سالهای جنگ دوم جهانی همواره فعال بود و از درامی به نام Sanshiro Sugata (محصول ۱۹۴۳) به عنوان اولین فیلم بلند او نام برده شده است؛ فیلمی که او را به عنوان کارگردانی بااستعداد در سینمای ژاپن مطرح کرد.
سینمای کوروساوا
گفته شده که در این دوران فیلمهای کوروساوا گاه به اقتضای روز رنگ تبلیغات میهنی به خود می گرفت. با این همه پس از جنگ و تصرف ژاپن بدست آمریکا، او آن قدر مورد تایید بود که به حرفه کارگردانی ادامه دهد و از جان فورد، کارگردان آمریکایی مورد علاقه اش، بیاموزد.
دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی پربارترین دوران فعالیت کوروساوا بود. "فرشته مست" (۱۹۴۸)، سگ ولگرد (۱۹۴۹)، "راشومون" (۱۹۵۰)، "ایکیرو" (۱۹۵۲)، "هفت سامورایی" (۱۹۵۴)، "دژ پنهان" (۱۹۵۸) آثاری بودند که جایگاه او را به عنوان کارگردانی مولف تثبیت کردند.
اغلب منتقدان فیلمهای کوروساوا را به دو دسته تقسیم کرده اند: "جیدای گکی" یا فیلمهایی که حوادث آنها در دورانی خاص از تاریخ کهن ژاپن روی می دهد و اسطوره های سامورایی را هم در بر می گیرد و دیگری "گندای گکی" یا فیلمهایی با مضامین اجتماعی در دوران معاصر.
اگرچه کوروساو در هر دو ژانر فیلمهای درخشان و ماندگاری آفریده است، شهرت جهانی او بیشتر مرهون فیلمهای سامورایی اوست که با نوآوریهای تکنیکی، طنز هوشمندانه، زوایای دراماتیک، ریتم تند، نورپردازی عالی و... در ذهن دوستداران سینما حک شده اند.
کوروساوا در سالهای بعد
کوروساوا با آن که از ادبیات و فرهنگ عامیانه سرزمین اش در آثار خود بهره می گرفت و دست کم از نگاه غربیها یک سینماگر ژاپنی تمام عیار محسوب می شد، از فرهنگ و هنر و خصوصا ادبیات غرب سخت متاثر بود. او شکسپیر و بویژه داستایفسکی را ستایش می کرد و اقتباسهای سینمایی او از نمایشنامه های "مکبث" و "شاه لیر" شکسپیر و رمان "ابله" داستایفسکی و نمایشنامه "در اعماق" ماکسیم گورکی (اگرچه در قالب و با رنگ و بویی ژاپنی، نظیر فیلم "سریر خون" که برداشتی آزاد از مکبث است) اقتباسهای موفقی بوده اند.
با این حال ستاره اقبال کوروساوا همواره درخشان نماند و سینمای او در اواخر دهه ۱۹۶۰ دیگر چندان پرخریدار و مطرح نبود. از سویی رابطه او با بازیگر محبوب و پای ثابت فیلمهایش، توشیرو میفونه که معروفترین بازیگر سینمای ژاپن بوده است به دلایلی نامعلوم تیره شد.
میفونه که با چهره جذاب و بازی قوی و پرانرژی خود در ۱۶ فیلم با کوروساوا همکاری کرده بود، پس از "ریش قرمز" (محصول ۱۹۶۵) که تولید پرهزینه آن دو سال طول کشید، دیگر در هیچ یک از فیلمهای او ظاهر نشد. بعضی می گویند که او از کار با کارگردانی چنان سخت گیر و پرتوقع خسته شده بود. از سوی دیگر عدم موفقیت مالی فیلم "دودسکادن" (۱۹۷۰) کوروساوا را تا مرز اقدام به خودکشی پیش راند.
اما پس از چندی شوروی سابق به نجات کارگردان دلشکسته آمد و روسها از کوروساوا دعوت کردند که فیلم "درسو اوزالا" که داستان آن در سیبری دوران گذار از قرن نوزده به قرن بیست می گذشت را بسازد. این فیلم در جشنواره فیلم مسکو (۱۹۷۵) جایزه بزرگ جشنواره را بدست آورد و در همان سال نیز اسکار بهترین فیلم خارجی را از آن کوروساوا کرد.
آخرین سالها
کوروساوا تا پیش از مرگش در ۸۸ سالگی (۱۹۹۸) فیلمهای حماسی خیره کننده دیگری چون Kagemusha (۱۹۸۰) وRan (۱۹۸۵)
را کارگردانی کرد که هم از طرف تماشاگران و هم از جانب منتقدان مورد استقبال قرار گرفت. آخرین فیلم او "هنوز نه" (۱۹۹۳) بر اساس داستان زندگی یک نویسنده و استاد دانشگاه ساخته شد که در دوران کهنسالی، شاگردان پیشین اش همچنان با او مراوده دارند و هر روز تولد او را جشن می گیرند.
نسلهایی از تماشاگران ایرانی و بخصوص خریداران نشریات سینمایی چه آنها که کوروساوا را با "هفت سامورایی" اش از پیش از انقلاب به یاد دارند و چه آنها که او را با پخش چند باره "درسواوزالا" از شبکه های صدا و سیمای پس از انقلاب کشف کردند، سینمای او را می شناسند.
ایرانیان مهاجر وقتی در گوشه ای از دنیا با شهروندی ژاپنی سر و کار پیدا می کنند، شاید برای باز کردن سر صحبت و نشان دادن آشنایی شان با فرهنگ ژاپن یا فرونشاندن کنجکاوی خود، اول از کارتونهای ژاپنی، اصل ماجرای "اوشین" و سریالهای ژاپنی دیگری بپرسند که در این سالها دیده اند. اما کمی بعد، وقتی بخواهند مخاطبشان آنها را جدی تر بگیرد از فیلمهای کوروساوا می گویند...
پرتو پروین
No comments:
Post a Comment