درباره هاروكى موراكامى نويسنده ژاپنى
از بطن روز مرگى ها
مترجم: شيلا ساسانى نيا
تاكنون چند كتاب عجيب و باشكوه خوانده ايد كه بتوانند به رؤياهاى شما راه يابند و آنها را دستخوش خود سازند. بى شك چنين رمانهايى زياد نيستند؛ رمانهايى كه آنقدر تأثير گذارند كه به ضمير ناخود آگاه انسان راه مى يابند و حتى بر رؤياهاى او تأثير گذارند. بى اغراق شايد تنها يك نويسنده باشد كه خوانندگان آثارش به هر زبان در مورد او به چنين اتفاق نظرى مى رسند: «در تمام مدتى كه اين كتاب را مى خواندم به رؤيا پردازى درباره شخصيتها و اتفاقات آن پرداختم.»
نويسنده ژاپنى «هاروكى موراكامى» در حال حاضر برگ برنده ادبيات ژاپن براى بردن نوبل ادبيات است. نثر موجز و دغدغه هاى شخصيتهاى رمانش كه اغلب پوچى و تنهايى حاصل در زندگى مدرن را نشانه گرفته اند او را به غولى در ميان رمان نويسان هم نسلش تبديل كرده اند. رمانهاى موراكامى همچون لبه برنده چاقو پاره هايى از زندگى را مى برند تا بعد آنها را در ذهن خوانندگان قاب بگيرند. جنايات جنگى، ناسيوناليسم و وطن پرستى، جام جهانى... فرقى نمى كند چون براى موراكامى همين ها متن زندگى هستند. خيلى ها مجموعه آثار او را به نوشته هاى ولاديمير ناباكوف تشبيه كرده اند و آثارش آنچنان پر خواننده بوده اند كه به زبانهاى بسيارى ترجمه شده اند. اگر چه تنها در يك كشور به زبان مادرى اش تكلم مى شود اما داستانها و رمانهاى ظريف موراكامى دنيا را شيفته خود كرده است. چگونه است كه يك نويسنده چه در آمريكا و چه در اروپا و چه نزد عوام و چه نزد خواص يعنى منتقدان اين چنين محبوب شده است؟ براى درك بهتر حال و هوا و فضاى آثارش مترجمين رمانهاى او از سيزده كشور مختلف چندى پيش در توكيو گردهم آمدند تا ثابت كنند موراكامى مرزهاى ملى را در مى نوردد. رمان نويس آمريكايى ريچارد پاورز معتقد است كه در آمريكا موراكامى به عنوان يكى از معدود نويسندگان مهم و شاخص بين المللى تلقى مى شود. او گفته بود: «چگونه يك نويسنده مى تواند در ايتاليا و كره پرفروش باشد، در تركيه يك پديده فرهنگى باشد و در كشورهايى همچون روسيه و چين از عزت و احترام ادبى والايى برخوردار شود؟
در آسياى شرقى سبك آهنگين ادبى او مقلدهاى بى شمارى داشته است كه به «بچه هاى موراكامى» معروفند. در كره جنوبى كه آثارش اغلب به فهرست پرفروش ها راه مى يابند ۵۰ اثر و نوشته او از جمله رمان، داستان كوتاه، يادداشتهاى سفر، مقاله و حتى مصاحبه هايش ترجمه و چاپ شده اند. نوريكو كايانوما، استاد ادبيات ژاپن در يكى از دانشگاههاى معتبر كره جنوبى مى گويد: «خوانندگان با آثار موراكامى با ژاپنى هاى هم سن و سالشان به همدلى مى رسند. آنها در مى يابند كه جوانان ژاپن هم احساسات، دغدغه و مشكلات يكسانى با آنها دارند.»
و اين محبوبيت مختص آسياى شرقى نيست. جى رابين، استاد ادبيات ژاپن در دانشگاه هاروارد و نويسنده يك بيوگرافى درباره موراكامى مى پرسد: «آيا او صداى نسل ماست؟»
در روسيه نيز موراكامى از محبوبيت بالايى برخوردار است. به گفته مترجم روسى آثارش ديميترى كوالنين او فرياد كمك نسلى است كه با فروپاشى كمونيسم خودنيز همچون تايتانيك غرق شد و شمار هواداران او در اين كشور آنچنان زياد است كه حتى يك كافه در كى اف به نام او نامگذارى شده است. در فرانسه «كافكا درساحل» تازه ترين رمان او درباره پسركى مردد از زمان انتشار در ژانويه بيش از ۴۸ هزار نسخه فروش داشته است و اين در حالى است كه فرانسوى ها كمتر از كتابهايى كه نام يك ژاپنى به عنوان نويسنده بر جلد آن نقش بسته باشد استقبال مى كنند.
با اين حال نويسندگان همچون پيامبرانند كه گاه در كشور خود غريب واقع مى شوند. موراكامى اگر چه در ژاپن نويسنده اى پر فروش است اما در اين كشور سنت گرا اين را گاه نبايد آنچنان به فال نيك گرفت. در كشورى كه ادبيات همچون يك قشر اجتماعى به ادبيات ناب و ادبيات عوام پسند تقسيم مى شود جوايزى نيز براى نويسندگان شاخص هر دو دسته در نظر گرفته شده است اما موراكامى در سن ۵۶ سالگى هيچ يك از آنها را نبرده است. ميتسويوشى نومانو، استاد ادبيات در دانشگاه توكيو توضيح مى دهد: «موراكامى مابين اين دو طبقه ادبى غوطه ور است. اگر يك نويسنده به سبك هاى دشوار ادبى روى آورد كتابش نمى فروشد.»
«كافكا در ساحل» اگر چه در همان روز انتشار در ژاپن بر صدر فهرست كتاب هاى پرفروش قرار گرفت اما تاوان سختى داد. موراكامى با اين رمان باعث نارضايتى پرچمداران و حاميان زيبايى شناسى ادبى در ژاپن شد.
موراكامى اعتراف مى كند كه سبك نوشتارى اش ساده و روان است اما دوست ندارد به آثارش برچسب «سطحى و بازارى بودن» يا صرفاً «سرگرم كننده» بودن بزنند. او مى گويد: «بسيارى از خوانندگان، كتابهايم را دو، سه و يا حتى چهار بار مى خوانند چون رمانهايى ساده و روانند اما درك آنها ساده نيست.» در رمانهاى «تعقيب يك بره وحشى» و «يادداشتهاى پرنده كوكى» موراكامى به طرح مسائل پيچيده اى همچون سياست خشن استعمارى ژاپن در نيمه اول قرن بيستم مى پردازد و در عين حال تلاش شخصيتهاى داستانش براى آشتى دادن بيم ها و اميدهايشان بازندگى اى كه در پيش دارند را به تصوير مى كشد. در هر دو حال شهرت و محبوبيت هيچ گاه باعث خجلت اين نويسنده نشده اند. او مى گويد: «بعضى ها فكر مى كنند ادبيات به فرهنگ بالا احتياج دارد و من بايد خوانندگان و هواداران محدودى داشته باشم. من چنين طرز تفكرى ندارم... من يعنى كتابهايم بايد بتوانند با فرهنگ عامه از جمله تلويزيون، مجله، سينما و حتى بازيهاى ويديويى رقابت كنند.»
موراكامى ۵۷ ساله، فرزند يك راهبه بودايى در شهر كوبه سابقاً مالك يك كلوب جازدر توكيو بود و آنطور كه خودش مى گويد گرايش او به رمان نويسى و شهرت او در اين عرصه يك تجربه پر رمز و راز بود؛ يك وحى هنرى. همه چيز از سال ۱۹۷۷ آغاز شد. موقعى كه موراكامى در دهه سى زندگى اش بود و به تماشاى مسابقه بيس بال تيم محبوبش در استاديوم جينگو توكيو رفته بود. وقتى توپ زن تيم «ديو هيلتون» به دو برد پى درپى دست يافت موراكامى صدايى شنيد كه به او مى گفت هرچه زودتر نگارش اولين رمانش «صداى آواز باد را بشنو» را شروع كند. او به ياد مى آورد: «شايد اين تجربه يكى از شادترين و بهترين تجربيات زندگيم بود. يك دهه بعد مصادف با انتشار ناگهانى دومين اثرش «جنگلهاى نروژى» بود. تا آن موقع خاصيت عجيب و مرموز رمانهاى موراكامى كه همانا بازى با روح و روان آدمى و ضمير ناخودآگاه است آنچنان كه بايد و شايد آشكار نشده بود اما زمزمه هايى در مورد آن شنيده مى شد. «جنگل نروژى» يك پديده بود؛ يك رمان مدرن كه بخشى از داستان آن در يك خوابگاه دانشجويى مى گذشت و از آنچنان سبك و لحن ساده و روانى برخوردار بود كه از نسخه ژاپنى زبان آن چهارميليون تعداد به فروش رفت. ناگهان اين نويسنده كم رو و خجالتى خود را در كانون توجه هواداران بى شمار و مجله هاى مختلف ادبى ديد. موراكامى همچون بسيارى ديگر از چهره هاى معروف ادبى اى كه به يكباره بار مضاعفى را در اينگونه مواقع بر دوش خود احساس مى كنند گريز به كشورى ديگر را تنها چاره كار ديد و ده سال بعدى را در تبعيدى خود خواسته در يونان، ايتاليا و آمريكا بسر برد. او در اين مدت مى نوشت، مى خواند و تدريس مى كرد. موراكامى در سال ۱۹۹۵ و پس از زلزله كوبه كه خانه والدينش را ويران كرد به ژاپن بازگشت؛ بازگشتى كه براى او يك نقطه عطف بود؛ آنچنان كه به ياد مى آورد: «فكر مى كردم سال ۱۹۹۵ يك نقطه عطف براى جامعه مان بود. نمى دانستم خوب بود يا بد اما فقط متوجه بودم كه همه چيز عوض شده است. آن سال براى من هم نقطه عطف بود. به خودم گفتم بايد دوباره خودم را وقف جامعه ام كنم.»
امروز موراكامى رمانهايش را در آپارتمانى در اُموتساندو، يكى از محله هاى شيك توكيو به رشته تحرير در مى آورد. اين آپارتمان بى تجمل دفتر كار اوست و او همانقدر به شغلش به عنوان يك نويسنده اهميت مى دهد كه يك تاجر به سرمايه اش. موراكامى مثل هميشه تيپ اسپرت مى زند، روزى ده كيلومتر مى دود، مراقب رژيم غذايى اش است، شبها زود مى خوابد و پيش از طلوع آفتاب بيدار مى شود تا كارش را شروع كند. «ميز و مارو آنزايى»، طراح و نويسنده اى كه سه دهه موراكامى را مى شناسد مى گويد: «او همان آدمى است كه از اول بوده »
تنها چيزى كه در اين ميان تغيير كرده نوشته هاى موراكامى است. او نويسنده اى است كه با احساسات خوانندگان كه بسيارى از آنها تحصيلكرده هاى شهر نشين ژاپنى در دهه ۳۰ يا ۴۰ زندگى شان هستند ارتباط بر قرار مى كند. با تغيير ديدگاه آنها و با تغيير ديدگاه ساير جهانيان موضوع رمانهاى موراكامى نيز دستخوش تغيير شده اند. در دهه ۱۹۸۰ وقتى اقتصاد پوياى ژاپن در اوج خود بود رمانهاى او شخصيتهايى را به تصوير مى كشيدند كه در اوج بى دغدغگى و آسوده خاطرى بودند. مورا كامى مى گويد: «همه چيز يك فانتزى بى دغدغه بود. من داشتم از دنياى واقعى فرار مى كردم اما بى آنكه متوجه شوم به جنگيدن با دنيا، محيط و سيستم عادت كردم. داستانهايم در طول همه اين سالها خيلى تغيير كرده اند. در حال حاضر آنچه شخصيت داستانهايم به دنبال آن هستند «آرامش خيال» است. براى رسيدن به اين آرمان شايد كه لازم باشد آنها با جبر ، يك جبر خيلى قوى و گاهى جبر شيطانى مبارزه كنند.» او اضافه مى كند: «فكر مى كنم داستانها يك جور الگو براى جامعه هستند و قدرت داستان در همين نهفته است.» موراكامى همواره پركار بوده است اما طى چند سال اخير پركارتر شده است.
او كارنامه پربارى دارد. داستان كوتاه ترجمه كرده است، در حوزه ادبيات غير داستانى و نگارش كتابهاى كودكان كار كرده است و سفر نامه، مقاله و داستان كوتاه و بلند نوشته است. با رمان «كافكا در ساحل» او اولين رمان بلند خود طى ۷ سال اخير را نوشت. داستان اين رمان درباره پسربچه اى ۱۵ ساله به نام كافكاتامورا است كه در جست وجوى معناى زندگى به توكيو مى رود. او از دل همان خانواده هاى نابسامانى برخاسته است كه موراكامى در به تصوير كشيدن آنها تخصص دارد. مادر و خواهر بزرگ كافكا او را در سن ۴ سالگى ترك مى كنند و پدر مجسمه سازش كه همواره پيش بينى مى كرد پسرش به راههاى ناباب كشيده مى شود در مى گذرد.
از اين كتاب نقدهاى منفى و مثبت بسيارى شده. برخى منتقدين، كافكا را ضد فمنيستى يافته اند و به محتواى اخلاقى كتاب ايراد گرفته اند. منتقدى به نام يوز و سوبوچى در يك نشريه ژاپنى نوشت: «از آنجا كه اين كتاب خيلى خوب نوشته شده محتوايش نگرانم مى كند.» با اين حال منتقد ديگرى به نام تتسوئو ماتسو دا اين رمان را تأملى عميق، موشكافانه و البته فلسفى بر زمانه دشوارى كه ژاپن را گرفتار كرده مى خواند و مى نويسد: «در هر توفانى نويسندگانى هستند كه مشعلى را در مقابل مردم روشن مى كنند. موراكامى نقش اين مشعلدار را همواره داشته و خواهد داشت. مهم نيست در دنياچه اتفاقى بيفتد، من همواره چشم به آن نور دارم.»
سبك نگارش موراكامى روان و ساده و سرشار از اشاراتى به روزمرگى و فرهنگ عام است، از بيتلز تا مرغ هاى سوخارى كنتاكى. همچنين لحن و زبان مستقيم و همه فهم آثارش به جى.دى.سلينجر تشبيه شده كه موراكامى رمان «ناتور دشت» او را به زبان ژاپنى برگردانده است.
لحن آثار موراكامى براى يك خواننده ژاپنى ممكن است كمى غربى جلوه كند اما در همان حال كه ترجمه آثارش به انگليسى آسان است مشكل عمده حفظ آن اصالت و روح شرقى است تا فضاى ترجمه آسيبى نبيند.
رمان نويس آمريكايى ريچارد پاورز معتقد است موراكامى نيز خود همچون شخصيتهاى رمانش است: «نه ژاپنى ژاپنى و نه آمريكايى آمريكايى. او در هيچ طبقه بندى هويتى نمى گنجد.» پاورز مى گويد: «كتابهاى موراكامى كاپيتاليسمى را كه جهانى شده و ماهمچون پناهندگانى در دام آن گرفتار شده ايم را نشانه گرفته اند.»
مت هولم، مترجم دانماركى آثار موراكامى نيز مى نويسد: «بسيارى از مردم دانمارك وقتى كتابهاى موراكامى را مى خوانند حس مى كنند خودشان جاى شخصيت اصلى نشسته اند. من هم خيلى راحت با آن شخصيت اصلى ارتباط برقرار مى كنم. از ظرافت و حساسيت رمانهاى او لذت مى برم. براى من اين، شهرت و محبوبيت او را توجيه مى كند.» براى موراكامى زمانى آن حس استقلال سرمايه اش بوده و حال با دگرگونى هايى كه ژاپن به خود ديده به نظر مى آيد «تعهد» جايگزين آن شده است
برگرفته از
http://www.irannewspaper.ir/1385/850126/html/art.htm
تاكنون چند كتاب عجيب و باشكوه خوانده ايد كه بتوانند به رؤياهاى شما راه يابند و آنها را دستخوش خود سازند. بى شك چنين رمانهايى زياد نيستند؛ رمانهايى كه آنقدر تأثير گذارند كه به ضمير ناخود آگاه انسان راه مى يابند و حتى بر رؤياهاى او تأثير گذارند. بى اغراق شايد تنها يك نويسنده باشد كه خوانندگان آثارش به هر زبان در مورد او به چنين اتفاق نظرى مى رسند: «در تمام مدتى كه اين كتاب را مى خواندم به رؤيا پردازى درباره شخصيتها و اتفاقات آن پرداختم.»
نويسنده ژاپنى «هاروكى موراكامى» در حال حاضر برگ برنده ادبيات ژاپن براى بردن نوبل ادبيات است. نثر موجز و دغدغه هاى شخصيتهاى رمانش كه اغلب پوچى و تنهايى حاصل در زندگى مدرن را نشانه گرفته اند او را به غولى در ميان رمان نويسان هم نسلش تبديل كرده اند. رمانهاى موراكامى همچون لبه برنده چاقو پاره هايى از زندگى را مى برند تا بعد آنها را در ذهن خوانندگان قاب بگيرند. جنايات جنگى، ناسيوناليسم و وطن پرستى، جام جهانى... فرقى نمى كند چون براى موراكامى همين ها متن زندگى هستند. خيلى ها مجموعه آثار او را به نوشته هاى ولاديمير ناباكوف تشبيه كرده اند و آثارش آنچنان پر خواننده بوده اند كه به زبانهاى بسيارى ترجمه شده اند. اگر چه تنها در يك كشور به زبان مادرى اش تكلم مى شود اما داستانها و رمانهاى ظريف موراكامى دنيا را شيفته خود كرده است. چگونه است كه يك نويسنده چه در آمريكا و چه در اروپا و چه نزد عوام و چه نزد خواص يعنى منتقدان اين چنين محبوب شده است؟ براى درك بهتر حال و هوا و فضاى آثارش مترجمين رمانهاى او از سيزده كشور مختلف چندى پيش در توكيو گردهم آمدند تا ثابت كنند موراكامى مرزهاى ملى را در مى نوردد. رمان نويس آمريكايى ريچارد پاورز معتقد است كه در آمريكا موراكامى به عنوان يكى از معدود نويسندگان مهم و شاخص بين المللى تلقى مى شود. او گفته بود: «چگونه يك نويسنده مى تواند در ايتاليا و كره پرفروش باشد، در تركيه يك پديده فرهنگى باشد و در كشورهايى همچون روسيه و چين از عزت و احترام ادبى والايى برخوردار شود؟
در آسياى شرقى سبك آهنگين ادبى او مقلدهاى بى شمارى داشته است كه به «بچه هاى موراكامى» معروفند. در كره جنوبى كه آثارش اغلب به فهرست پرفروش ها راه مى يابند ۵۰ اثر و نوشته او از جمله رمان، داستان كوتاه، يادداشتهاى سفر، مقاله و حتى مصاحبه هايش ترجمه و چاپ شده اند. نوريكو كايانوما، استاد ادبيات ژاپن در يكى از دانشگاههاى معتبر كره جنوبى مى گويد: «خوانندگان با آثار موراكامى با ژاپنى هاى هم سن و سالشان به همدلى مى رسند. آنها در مى يابند كه جوانان ژاپن هم احساسات، دغدغه و مشكلات يكسانى با آنها دارند.»
و اين محبوبيت مختص آسياى شرقى نيست. جى رابين، استاد ادبيات ژاپن در دانشگاه هاروارد و نويسنده يك بيوگرافى درباره موراكامى مى پرسد: «آيا او صداى نسل ماست؟»
در روسيه نيز موراكامى از محبوبيت بالايى برخوردار است. به گفته مترجم روسى آثارش ديميترى كوالنين او فرياد كمك نسلى است كه با فروپاشى كمونيسم خودنيز همچون تايتانيك غرق شد و شمار هواداران او در اين كشور آنچنان زياد است كه حتى يك كافه در كى اف به نام او نامگذارى شده است. در فرانسه «كافكا درساحل» تازه ترين رمان او درباره پسركى مردد از زمان انتشار در ژانويه بيش از ۴۸ هزار نسخه فروش داشته است و اين در حالى است كه فرانسوى ها كمتر از كتابهايى كه نام يك ژاپنى به عنوان نويسنده بر جلد آن نقش بسته باشد استقبال مى كنند.
با اين حال نويسندگان همچون پيامبرانند كه گاه در كشور خود غريب واقع مى شوند. موراكامى اگر چه در ژاپن نويسنده اى پر فروش است اما در اين كشور سنت گرا اين را گاه نبايد آنچنان به فال نيك گرفت. در كشورى كه ادبيات همچون يك قشر اجتماعى به ادبيات ناب و ادبيات عوام پسند تقسيم مى شود جوايزى نيز براى نويسندگان شاخص هر دو دسته در نظر گرفته شده است اما موراكامى در سن ۵۶ سالگى هيچ يك از آنها را نبرده است. ميتسويوشى نومانو، استاد ادبيات در دانشگاه توكيو توضيح مى دهد: «موراكامى مابين اين دو طبقه ادبى غوطه ور است. اگر يك نويسنده به سبك هاى دشوار ادبى روى آورد كتابش نمى فروشد.»
«كافكا در ساحل» اگر چه در همان روز انتشار در ژاپن بر صدر فهرست كتاب هاى پرفروش قرار گرفت اما تاوان سختى داد. موراكامى با اين رمان باعث نارضايتى پرچمداران و حاميان زيبايى شناسى ادبى در ژاپن شد.
موراكامى اعتراف مى كند كه سبك نوشتارى اش ساده و روان است اما دوست ندارد به آثارش برچسب «سطحى و بازارى بودن» يا صرفاً «سرگرم كننده» بودن بزنند. او مى گويد: «بسيارى از خوانندگان، كتابهايم را دو، سه و يا حتى چهار بار مى خوانند چون رمانهايى ساده و روانند اما درك آنها ساده نيست.» در رمانهاى «تعقيب يك بره وحشى» و «يادداشتهاى پرنده كوكى» موراكامى به طرح مسائل پيچيده اى همچون سياست خشن استعمارى ژاپن در نيمه اول قرن بيستم مى پردازد و در عين حال تلاش شخصيتهاى داستانش براى آشتى دادن بيم ها و اميدهايشان بازندگى اى كه در پيش دارند را به تصوير مى كشد. در هر دو حال شهرت و محبوبيت هيچ گاه باعث خجلت اين نويسنده نشده اند. او مى گويد: «بعضى ها فكر مى كنند ادبيات به فرهنگ بالا احتياج دارد و من بايد خوانندگان و هواداران محدودى داشته باشم. من چنين طرز تفكرى ندارم... من يعنى كتابهايم بايد بتوانند با فرهنگ عامه از جمله تلويزيون، مجله، سينما و حتى بازيهاى ويديويى رقابت كنند.»
موراكامى ۵۷ ساله، فرزند يك راهبه بودايى در شهر كوبه سابقاً مالك يك كلوب جازدر توكيو بود و آنطور كه خودش مى گويد گرايش او به رمان نويسى و شهرت او در اين عرصه يك تجربه پر رمز و راز بود؛ يك وحى هنرى. همه چيز از سال ۱۹۷۷ آغاز شد. موقعى كه موراكامى در دهه سى زندگى اش بود و به تماشاى مسابقه بيس بال تيم محبوبش در استاديوم جينگو توكيو رفته بود. وقتى توپ زن تيم «ديو هيلتون» به دو برد پى درپى دست يافت موراكامى صدايى شنيد كه به او مى گفت هرچه زودتر نگارش اولين رمانش «صداى آواز باد را بشنو» را شروع كند. او به ياد مى آورد: «شايد اين تجربه يكى از شادترين و بهترين تجربيات زندگيم بود. يك دهه بعد مصادف با انتشار ناگهانى دومين اثرش «جنگلهاى نروژى» بود. تا آن موقع خاصيت عجيب و مرموز رمانهاى موراكامى كه همانا بازى با روح و روان آدمى و ضمير ناخودآگاه است آنچنان كه بايد و شايد آشكار نشده بود اما زمزمه هايى در مورد آن شنيده مى شد. «جنگل نروژى» يك پديده بود؛ يك رمان مدرن كه بخشى از داستان آن در يك خوابگاه دانشجويى مى گذشت و از آنچنان سبك و لحن ساده و روانى برخوردار بود كه از نسخه ژاپنى زبان آن چهارميليون تعداد به فروش رفت. ناگهان اين نويسنده كم رو و خجالتى خود را در كانون توجه هواداران بى شمار و مجله هاى مختلف ادبى ديد. موراكامى همچون بسيارى ديگر از چهره هاى معروف ادبى اى كه به يكباره بار مضاعفى را در اينگونه مواقع بر دوش خود احساس مى كنند گريز به كشورى ديگر را تنها چاره كار ديد و ده سال بعدى را در تبعيدى خود خواسته در يونان، ايتاليا و آمريكا بسر برد. او در اين مدت مى نوشت، مى خواند و تدريس مى كرد. موراكامى در سال ۱۹۹۵ و پس از زلزله كوبه كه خانه والدينش را ويران كرد به ژاپن بازگشت؛ بازگشتى كه براى او يك نقطه عطف بود؛ آنچنان كه به ياد مى آورد: «فكر مى كردم سال ۱۹۹۵ يك نقطه عطف براى جامعه مان بود. نمى دانستم خوب بود يا بد اما فقط متوجه بودم كه همه چيز عوض شده است. آن سال براى من هم نقطه عطف بود. به خودم گفتم بايد دوباره خودم را وقف جامعه ام كنم.»
امروز موراكامى رمانهايش را در آپارتمانى در اُموتساندو، يكى از محله هاى شيك توكيو به رشته تحرير در مى آورد. اين آپارتمان بى تجمل دفتر كار اوست و او همانقدر به شغلش به عنوان يك نويسنده اهميت مى دهد كه يك تاجر به سرمايه اش. موراكامى مثل هميشه تيپ اسپرت مى زند، روزى ده كيلومتر مى دود، مراقب رژيم غذايى اش است، شبها زود مى خوابد و پيش از طلوع آفتاب بيدار مى شود تا كارش را شروع كند. «ميز و مارو آنزايى»، طراح و نويسنده اى كه سه دهه موراكامى را مى شناسد مى گويد: «او همان آدمى است كه از اول بوده »
تنها چيزى كه در اين ميان تغيير كرده نوشته هاى موراكامى است. او نويسنده اى است كه با احساسات خوانندگان كه بسيارى از آنها تحصيلكرده هاى شهر نشين ژاپنى در دهه ۳۰ يا ۴۰ زندگى شان هستند ارتباط بر قرار مى كند. با تغيير ديدگاه آنها و با تغيير ديدگاه ساير جهانيان موضوع رمانهاى موراكامى نيز دستخوش تغيير شده اند. در دهه ۱۹۸۰ وقتى اقتصاد پوياى ژاپن در اوج خود بود رمانهاى او شخصيتهايى را به تصوير مى كشيدند كه در اوج بى دغدغگى و آسوده خاطرى بودند. مورا كامى مى گويد: «همه چيز يك فانتزى بى دغدغه بود. من داشتم از دنياى واقعى فرار مى كردم اما بى آنكه متوجه شوم به جنگيدن با دنيا، محيط و سيستم عادت كردم. داستانهايم در طول همه اين سالها خيلى تغيير كرده اند. در حال حاضر آنچه شخصيت داستانهايم به دنبال آن هستند «آرامش خيال» است. براى رسيدن به اين آرمان شايد كه لازم باشد آنها با جبر ، يك جبر خيلى قوى و گاهى جبر شيطانى مبارزه كنند.» او اضافه مى كند: «فكر مى كنم داستانها يك جور الگو براى جامعه هستند و قدرت داستان در همين نهفته است.» موراكامى همواره پركار بوده است اما طى چند سال اخير پركارتر شده است.
او كارنامه پربارى دارد. داستان كوتاه ترجمه كرده است، در حوزه ادبيات غير داستانى و نگارش كتابهاى كودكان كار كرده است و سفر نامه، مقاله و داستان كوتاه و بلند نوشته است. با رمان «كافكا در ساحل» او اولين رمان بلند خود طى ۷ سال اخير را نوشت. داستان اين رمان درباره پسربچه اى ۱۵ ساله به نام كافكاتامورا است كه در جست وجوى معناى زندگى به توكيو مى رود. او از دل همان خانواده هاى نابسامانى برخاسته است كه موراكامى در به تصوير كشيدن آنها تخصص دارد. مادر و خواهر بزرگ كافكا او را در سن ۴ سالگى ترك مى كنند و پدر مجسمه سازش كه همواره پيش بينى مى كرد پسرش به راههاى ناباب كشيده مى شود در مى گذرد.
از اين كتاب نقدهاى منفى و مثبت بسيارى شده. برخى منتقدين، كافكا را ضد فمنيستى يافته اند و به محتواى اخلاقى كتاب ايراد گرفته اند. منتقدى به نام يوز و سوبوچى در يك نشريه ژاپنى نوشت: «از آنجا كه اين كتاب خيلى خوب نوشته شده محتوايش نگرانم مى كند.» با اين حال منتقد ديگرى به نام تتسوئو ماتسو دا اين رمان را تأملى عميق، موشكافانه و البته فلسفى بر زمانه دشوارى كه ژاپن را گرفتار كرده مى خواند و مى نويسد: «در هر توفانى نويسندگانى هستند كه مشعلى را در مقابل مردم روشن مى كنند. موراكامى نقش اين مشعلدار را همواره داشته و خواهد داشت. مهم نيست در دنياچه اتفاقى بيفتد، من همواره چشم به آن نور دارم.»
سبك نگارش موراكامى روان و ساده و سرشار از اشاراتى به روزمرگى و فرهنگ عام است، از بيتلز تا مرغ هاى سوخارى كنتاكى. همچنين لحن و زبان مستقيم و همه فهم آثارش به جى.دى.سلينجر تشبيه شده كه موراكامى رمان «ناتور دشت» او را به زبان ژاپنى برگردانده است.
لحن آثار موراكامى براى يك خواننده ژاپنى ممكن است كمى غربى جلوه كند اما در همان حال كه ترجمه آثارش به انگليسى آسان است مشكل عمده حفظ آن اصالت و روح شرقى است تا فضاى ترجمه آسيبى نبيند.
رمان نويس آمريكايى ريچارد پاورز معتقد است موراكامى نيز خود همچون شخصيتهاى رمانش است: «نه ژاپنى ژاپنى و نه آمريكايى آمريكايى. او در هيچ طبقه بندى هويتى نمى گنجد.» پاورز مى گويد: «كتابهاى موراكامى كاپيتاليسمى را كه جهانى شده و ماهمچون پناهندگانى در دام آن گرفتار شده ايم را نشانه گرفته اند.»
مت هولم، مترجم دانماركى آثار موراكامى نيز مى نويسد: «بسيارى از مردم دانمارك وقتى كتابهاى موراكامى را مى خوانند حس مى كنند خودشان جاى شخصيت اصلى نشسته اند. من هم خيلى راحت با آن شخصيت اصلى ارتباط برقرار مى كنم. از ظرافت و حساسيت رمانهاى او لذت مى برم. براى من اين، شهرت و محبوبيت او را توجيه مى كند.» براى موراكامى زمانى آن حس استقلال سرمايه اش بوده و حال با دگرگونى هايى كه ژاپن به خود ديده به نظر مى آيد «تعهد» جايگزين آن شده است
برگرفته از
http://www.irannewspaper.ir/1385/850126/html/art.htm
No comments:
Post a Comment