Tuesday, September 04, 2007

درباره ياسونارى كاواباتا نويسنده صاحب سبك ژاپنى


درباره ياسونارى كاواباتا نويسنده صاحب سبك ژاپنى
خالق واژه هاى تازه
اكرم جوانمرد

شايد اگر پيش از من ياسونارى كاواباتايى در ژاپن به دنيا نيامده بود، من حالا نويسنده نبودم. كنزوبورواوئه (برنده نوبل ادبى).
كاواباتا اين روزها به اندازه تمام الهه هاى دانش و ادبيات براى اهل قلم ژاپن و همسايگانش ارزشمند است. غالب دست به قلمان ژاپنى خود را تا حد زيادى مديون او مى دانند. كاواباتا نخستين نويسنده ژاپنى است كه موفق به دريافت جايزه نوبل ادبى در سال ۱۹۷۲ شد.
از مهمترين آثارش مى توان به «كشور برف»، «داستان درياچه»، «نغمه هاى كوهستان» و جالب ترينشان «خانه زيبارويان خفته» اشاره كرد.
در مورد تمام داستانهايى كه توسط نويسندگان صاحب سبك خلق شده است، با كمى تعمق مى توان به دو نتيجه رسيد: گاهى وقت ها نويسنده تصميم مى گيرد بى هيچ پيچ و خمى آنچه مى خواهد تحويل خواننده بدهد را عريان و آشكار بازگو كند و گاهى وقت ها هدف نهايى اش را با كمك از موتيف هاى گوناگون در لايه هاى زيرين داستان بگنجاند و مفهوم اش را در پيچيده ترين شكل ممكن عرضه كند تا خواننده بنابر ديدگاهش برداشتى متفاوت از داستان داشته باشد و تصميم نهايى درباره داستان براساس برداشت هاى شخصى باشد. در عالم عرفان بودايى به اين دو نگاه عالم درونى و عالم ظاهرى مى گويند كه تا حدى درباره اين دو گونه داستان نويسى هم كاربرد دارد.
كاواتاباى داستان نويس ، جزو معدود نويسندگانى است كه از هر دو گونه ادبى اشاره شده بهره برده است، در داستان «كشور برف» به قول معروف او روبازى مى كند و به عكس در «خانه زيبارويان خفته» هدف اش را در لايه هاى زيرين داستان گنجانده است و در نهايت از اين اثر داستانى ماندگار و درخشان آفريده است.
در داستان هايى همچون «خانه زيبارويان خفته» كه همه چيز بستگى به برداشت و ديدگاه خواننده دارد، هر نكته اى كه در طول داستان مطرح مى شود ريشه در عمق دارد و در محاق از آن نام برده مى شود.
در آثار درون گرايى همچون رمان كاواباتا همه چيز به گونه اى رمزآلود و در فضايى تنگ ارائه مى شوند. هيچ كدام از بخش هاى داستان شفاف نيست بلكه برعكس انگار نويسنده قصد كرده است همه چيز را در اتاقى كوچك و بى روزنه و دريچه تحويل خواننده بدهد و در عين حال روح نويسنده بر فراز اين اثر قوى حكمفرماست.
به نظرم «خانه زيبارويان خفته» درست شبيه به يك زيردريايى است كه تمام شخصيت هاى اين اثر در آن گير افتاده اند؛ زيردريايى به سطح نمى تواند بيابد وانگار هواى داخل اش در حال اتمام است. به نظرم خواننده كه با اثر ارتباط برقرار كند هنگام خواندن اين رمان در حصارش گير مى كند؛ عرق مى ريزد و هراس از مرگ را لحظه به لحظه به خود نزديك تر مى بيند.
اين مهمترين رمان ژاپن درست مثل يك نگاتيو است كه بعد از ظهور تصاويرى روشن و واضح را در اختيار ما مى گذارد؛ تصويرى كه به وضوح مى توان در آن گوشه و كنار دنياى مان را با تمام بدجنسى ها و كاستى ها ببينيم. آثار كاواباتا هر كدام به نوعى از تمام آثارى كه تا امروز خوانده ام متفاوت است؛ اما خانه زيبارويان خفته با هر چيزى كه تا امروز ديده ، خوانده و تجربه كرده ام فرق مى كند و به نظرم مى رسد اين خصوصيت برمى گردد به فرم و تكنيكى كه كاواباتا در نگرش اين اثر به كار برده است؛ كاواباتا خالق واژه هاى تازه است. خانه زيبارويان خفته يكى از مهمترين آثار اين نويسنده صاحب سبك است كه به بسيارى از زبان هاى زنده دنيا ترجمه شده و بسيارى از نويسندگان صاحب سبك را شگفت زده كرده است. گابريل گارسيا ماركز نويسنده اى كه بديع ترين، خاص ترين سبك داستان نويسى را داراست آنقدر مسحور اين داستان مى شود كه تا سال ها بعد از خواندن اين كتاب همچنان درگير با تأثير شگرف اين رمان مى ماند و دست آخر تسليم مى شود و رمانى با الهام از اين رمان خلق مى كند و در كتيبه تازه ترين رمان اش «خاطره وبركان غمگين من» نقل قولى از داستان كاواباتا را مى گذارد.
ماركز چنان شيفته اين اثر شده بود كه بعد از انتشار آخرين كتاب اش؛ سخنگويش اعلام كرد: «ماركز اين روزها سخت مشغول نوشتن جلد آخر خاطراتش است، اما هميشه درباره شيفتگى اش نسبت به اين نويسنده ژاپنى حرف مى زد و دست آخر در شلوغ ترين روزهاى كارى كه حتى فرصت ديدن نزديك ترين دوستانش را ندارد اين رمان كم حجم را براى انتشار سپرد.»
ماركز درباره شيفتگى اش نسبت به «خانه زيبارويان خفته» در يادداشتى شرح زنده شدن اين داستان را در يك سفر هوايى با آب و تاب فراوان مى نويسد: دخترى شرقى كه احتمالاً فيليپينى است، دخترك كه نويسنده مشهور را نمى شناسد و در صندلى كنارى ماركز در ارتفاع ۲۰ هزار پايى به خواب رفته است، ماركز با ديدن دخترك در ابتدا به ياد شعر معروف «تو به خواب رفته اى... در آسمان... درست مثل بازگشت پرندگان مهاجر... تو سرشار از نورى... درست نزديك دست هاى بسته من» اما روح شرقى دخترك، نويسنده كلمبيايى را يكباره به سمت و سوى ديگرى مى برد و او با داستان مشهور برنده نوبل ادبى همذات پندارى مى كند؛ داستان كاواباتا براى ماركز عينيت پيدا مى كند و ماركز با اين اثر درگير مى شود.
ماركز در ادامه اين يادداشت مى نويسد:
«آلن جفرى يك شب در پاريس مرا به ميهمانى دعوت كرد كه جز من چند نويسنده ژاپنى هم در آن حضور داشتند. من تا آن روز اطلاعات كمى نسبت به ادبيات داستانى ژاپن داشتم جز چند داستان كوتاه دهايكوهاى غم انگيز.
اولين چيزى كه وقتى اسم ادبيات داستانى ژاپن مى آمد به ذهن ام مى رسيد، اين بود كه آنها دير يا زود بالاخره خودشان را مى كشند. اسم كاواباتا را اولين بار روزى كه او جايزه نوبل را برد، شنيدم. كمى بعد كاواباتا هم مثل بقيه نويسنده هاى ژاپنى شكمش را با شمشير دريد. دو سال قبل تر هم يوكيومى شيما كه در غرب شهرت زيادى داشت به همين روش خودكشى كرده بود.
آن شب به دوستم گفتم اميدوارم در اين ميهمانى حداقل هيچ كس خودكشى نكند. آن شب به نويسندگان ژاپنى حاضر در ميهمانى گفتم قبل از هر چيز بايد بگويم همه تان ديوانه هستيد.»
آنها هم بى هيچ ناراحتى گفتند: «شايد درست به همين دليل است كه شما را دوست داشتيم و مى خواستيم كه با شما آشنا شويم و ژاپنى ها مطمئن اند كه شما هم ژاپنى هستيد.»
از فرداى همان روز به كتابخانه مهمى در پاريس رفتم و شروع به مطالعه ادبيات داستانى ژاپن كردم. آثار نويسندگانى همچون كنزو بورواوئه، ياساش آنى وا، كاواباتا و يوكيو مى شيما كردم و درست بعد از آن بود كه متوجه وجوه مشترك داستانهايم با نويسندگان ژاپنى شدم. من نمى توانم در اين مورد شما را قانع كنم، حتى در سفر به ژاپن هم موفق نشدم اما اين مسأله براى خود من امرى بديهى است. در اين ميان تنها داستانى كه آرزوى نوشتن اش را داشتم و دلم مى خواست نويسنده اش باشم خانه زيبارويان خفته بود. داستانى پررمز و راز درباره خانه اى عجيب و غريب و پيرمردانى پولدار كه تنها براى فرار از حس هراس انگيز مرگ پول هنگفتى را خرج مى كنند، آنها تنها مى خواهند خاطرات گذشته شان را مرور كنند. ماركز در پايان اين يادداشت دوباره به هواپيما برمى گردد. دخترك در فرودگاه نيويورك پياده مى شود و ماركز در اين سفر آرزو مى كند دخترك زودتر از خواب برخيزد تا او از اين حس بد رها شود. ماركز با همان پرواز به مكزيك مى رود و ياد حرف هاى نويسندگان ژاپنى در مورد ديوانگى مى افتد. پيش از فرود هواپيما روى كارت نظرسنجى مى نويسد: شغل: نويسنده ژاپنى!
سن ۹۲ سال!
ماريو بارگاس يوسا بعد از خواندن آخرين كتاب ماركز گفت: «ماركز كاملاً تحت تأثير كاواباتا تازه ترين رمان اش را نوشته است، اما تنها نقطه مشترك هراس از حس پيرى و مرگ است وگرنه ماركز خود داستان ديگرى را به روايت نشسته است.» حال و هواى داستان و حتى زبان اين اثر هم بوى پيرى مى دهد و اين رمز موفقيت ماركز است

برگرفته
http://www.iran-newspaper.com/1384/840814/html/art.htm

No comments: