Friday, August 17, 2007

راز سرزمین آفتاب

راز سرزمین آفتاب
از میان کشورهای این سوی کره زمین، ژاپن تنها کشوری است که توانسته در تقدیر تاریخی دنیای جدید شریک شود و به توسعه تکنولوژی که تنها نشانه این امر است دست یابد و حتی در رقابت با آمریکا تا آنجا پیش رود که بتواند خود را همچون طلایه دار تاریخ فردا ببیند و مظهر تمدن شرق، که تاریخ فردا تاریخ تمدن شرق است.
شبی دیگر بر تاریخ این سیاره گذشته و اکنون نوبت آن است که خورشید یک بار دیگر سر از مشرق زمین بر آورد. در این مدار که می گویم، یک شبانه روز هزار و چهارصد سال به طول می انجامد و آنان که این سخنان را به جنون نویسنده اش حواله نمی دهند، شاید که تسلیم حیرت خویش نشوند و در این سخنان غور کنند.
در اینکه سپیده تمدن شرق سر زده است تردیدی نیست و چه بسیارند از میان غربیان نیز کسانی که این حقیقت را، همچون جانورانی که وقوع زلزله را پیشاپیش احساس می کنند، دریافته اند و به فروپاشی ایمان آورده اند و حتی طلوع ستاره تقدیر را در ناصیه شرق دیده اند...
و اما درباره ژاپن – چه آن گونه باشد و چه نباشد – در جواب به این سؤال نخستین که در میان ممالک این سوی سیاره زمین چرا فقط اوست که ملحق به تاریخ تمدن غرب شده است چه باید گفت؟ وضع کنونی کشورهای دیگری چون کره و هنگ کنگ و تایوان و تایلند... از لحاظ توسعه اقتصادی، در کنار واقعیت ژاپن، می تواند ما را به این نتیجه برساند که خصوصیات روحی نژاد زرد در این میان نمی تواند خالی از تأثیر باشد. اما آیا همه واقعیت همین است؟
پژوهشگران و نویسندگانی که درباره ژاپن نوشته اند غالباً اذعان دارند که ژاپن با حفظ هویت سنتی خویش توانسته است به توسعه تکنولوژی و سرمایه داری دست یابد و این اگر چه مطلق واقعیت نیست، اما با آن بیگانه هم نیست. با صرف نظر از این بحث که آیا جمع سنت و تجدد ممکن است یا خیر، روی دیگر این سخن آن است که در ژاپن، مقاومت های سنتی و مذهبی در برابر تجدد به مراتب از همه کشورهای دیگر مشرق زمین کمتر است و به اعتقاد من راز سرزمین آفتاب در همین جاست و راز هماره در همان جا نهفته است که کمتر به جست و جوی آن بر می آیند.
به تعبیر روشن تر، جمع سنت و تجدد ممکن نیست و اگر در سرزمین آفتاب این جمع امکان یافته، از آن روی است که از یک سو مقاومت سنت ژاپنی در برابر تمدن غرب و توسعه سرمایه داری از همه جای دیگر کم تر است و از سوی دیگر، در بطن سنت ژاپنی صفات و خصایصی وجود دارند که می توانند با توسعه تکنولوژی و تمدن سرمایه داری هم سویی و هم جهتی داشته باشند. میان خصوصیات روحی نژاد زرد و سنت های آنان نیز نسبتی خاص وجود دارد که علی رغم اهمیت بسیار، ناگزیریم از آن در گذریم.
رویکرد تاریخی اقوام و امم به توسعه تکنولوژی بلا استثنا با مقاومت بسیار جدی و سازش ناپذیر سنت و دین روبه رو شده است و علت عدم موفقیت کشورهایی را نیز که مادرِ تکنولوژی نبوده اند، در همپایی با تمدن غرب، باید در همین جا جست و جو کرد، تا آنجا که باید گفت با وجود این تعارض، حتی اگر سایر شرایط تاریخی نیز فراهم آیند، توسعه تکنولوژی محقق نخواهد شد و مراد از رویکرد تاریخی نیز توجهی است که لازمه اش انصراف از سایر جهات است، و اگر نه، در سراسر دنیای امروز شاید جایی نباشد که حیات مردمان بی نیاز و مستقل از محصولات تکنولوژی مدرن باقی مانده باشد. استفاده از اتومبیل و یخچال و جاروبرقی و ماشین لباس شویی و حتی تلویزیون و کامپیوتر می تواند تحت شرایطی خاص با سنت و دینداری جمع شود، اما رویکرد تامّ تاریخی به تمدن غرب – یعنی آنچه که در ژاپن امروز روی داده است – نمی تواند بدون انصراف از دین وسنت محقق شود، مگر آنکه در بطن دین و سنتِ یک قوم آمادگی لازم برای هم سویی با آن موجود باشد، و نگارنده، اگر چه بسزا نمی داند که در تأیید مدعای خویش شاهد مثال از میان غربیان برگزیند، اما ناگزیر است که در این مقام به ماکس وبر و تحقیقات گران قدر او در جامعه شناسی تطبیقی ادیان و مذاهب اشاره کند. او با درک این حقیقت که واقعیت های تاریخی و اجتماعی را نمی توان در قالب های انتزاعی قوانین علمی محصور کرد، در انتقاد به ماتریالیسم تاریخی اظهار می داشت که در تحولات تاریخی جوامع نباید در جست و جوی علتی مشترک و ایجابی برآمد. نسبتی را که او بین تمدن سرمایه داری و پوریتانیسم یافته بود می توان صورتی دیگر از همین رابطه ای دانست که در این مقاله بین سنت ژاپنی شینتو و توسعه تکنولوژی در ژاپن برقرار می شود.
پوریتانیسم که صورت دنیازده مسیحیت است ماهیتی منطقی و ضدّ سنت دارد و به همین لحاظ، نه تنها در برابر رویکرد اروپای شرقی به سرمایه داری و انقلاب تکنولوژیک ممانعتی ندارد، بل با این اعتبار که در میان همه فِرَقِ پروتستان ها مقبول است و حیات دنیایی انسان ها را عین تکلیف الهی شان می انگارد، به آن مدد می رساند. چه این گونه فرض کنیم که ظهور پروتستانتیسم – یا پوریتانیسم - ناشی از رویکرد غرب به تفکر منطقی، ضدّ سنت و علم زده است و چه آن گونه که وجود پروتستانتیسم را آماده گر بسط حاکمیت سرمایه داری و توسعه تکنولوژی بدانیم، مسلّم آن است که تمدن صنعتی، بالتّمام، تنها در جامعه ای بنیان می گیرد که در آن ممانعت های سنتی و مذهبی در برابر روح سودانِگارانه سرمایه داری و حاکمیت تکنیک و اخلاق ملازم با آن وجود نداشته باشد. در جامعه آمریکا اکنون اقوامی چون « آمیش » ها – در پنسیلوانیا – وجود دارند که با اتکا به تفسیر خاصی که از مذهب کاتولیک دارند با تمدن جدید مخالفت می ورزند و حتی ظاهر جامعه خویش را از لحاظ معماری و شهرسازی و معیشت به صورت قرون وسطا حفظ کرده اند. در آمریکا این مقاومت ها آن قدر جدی است که حتی در هواپیما، هنگام عبور از آسمان اُتاوا، سرو مشروبات الکلی قدغن می شود!
توانایی ژاپن را در الحاق به تاریخ غرب باید در آنجا جست و جو کرد که در دین شینتو صفاتی آماده گر برای رویکرد تام به نظام سرمایه داری وجود دارد. دین شینتو ( شینتائو ) تفسیر خاصّ ژاپنی ها از تائوئیسم است و باید دانست که اگر تائوئیسم ژاپنی نسخه ای مکرر از همان صورت چینی آن می بود، بدون تردید در ژاپن نیز مقاومت سنتی در برابر روح سرمایه داری و تعلق به تکنیک، آن همه بود که این توجه تاریخی به تمدن غرب روی نمی نمود.
تمدن صنعتی ماهیتاً امکان قبول صورت های متعدد قومی ندارد و در هیچ جای دیگر از دنیا جز با همان صورتی که در غرب به خود گرفته است موجود نمی شود. تمدن تکنولوژیک ماهیتاً با هیچ شریعت دیگری نیز جمع نمی شود، چرا که خود در صورت یک شریعت ظهور یافته است، شریعتی که با آداب و سنن و نظام اخلاقی خاصّ خویش همراه است.
« شریعت » صورتِ عملی و مجموعه آدابی است که به حقیقت دین امکان ظهور می بخشد و بنابراین، اگر حقیقت دین را « صامت و فاقد جهتِ وجودی » فرض کنیم، شرایع مختلفی می توانند متناسب با تفسیرهای مختلف از یک حقیقت ثابت موجود شوند؛ اما چگونه ممکن است که یک حقیقت جهتِ وجودی نداشته باشد؟ حقیقت تکنولوژی یک صورتِ وجودی بیش ندارد و آن همین صورتی است که در غرب ظهور یافته است و هیچ دینی جز با انکار خویش نمی تواند روی به این حقیقت بیاورد، مگر آنکه آن رویکرد از حدّ ظاهر فراتر نرود – یعنی آنچه که در غالب ممالک جهان سوم روی داده است – و یا در ذات آن دین، همان طور که گذشت، آمادگی برای توجه ماهوی به تکنولوژی موجود باشد – یعنی آنچه که در ژاپن روی داده است.
تفسیر چینی آیین کنفوسیوس متکی بر رهبانیت و تزکیه فردی است، اما تفسیر ژاپنی آن – شینتوییسم – چنین نیست. دین شینتو نه پیامبر دارد، نه کتاب مقدس و نه نظام تشریعی. نام شینتو نیز که در زبان چینی به معنای « راه خدایان است » است، شاید نخست بر اسطوره هایی اطلاق می شده که متضمن نسبت خاصّ این قوم با عالم آفرینش و طبیعت خاصّ ژاپن بوده است. دور نیست که مذهب شینتو، بی آنکه بنیانگذاری داشته باشد، صورتِ همین اسطوره ها باشد که رفته رفته جمع آمده اند، چرا که اسطوره ها، در حقیقتِ امر، صور نوعی و یا مثال های آسمانی حیات اقوام در طول تاریخ و عرصه معیشت آنان هستند.
در ادامه این مقاله سعی شده است که سنت خاصّ ژاپنی از آن لحاظ که می تواند قابل شریعت صنعتی دنیای جدید باشد مورد بحث واقع شود.
بسیاری از خصائل ژاپنی ها که آنان را آماده قبول تمدن غرب ساخته منشأ گرفته از این اعتقاد است که آنان جزایر ژاپن را اولین مخلوق الهی می شمارند و نخستین میکادو را فرستاده ای از نسل الهه خورشید به ژاپن:
هنگامی که خلقت زمین و آسمان آغاز شد
خدایان در یک مجمع عالی گرد آمدند.
هزاران هزار خدا
به ربّ النوع آفتاب
حکومت عرش را بخشدند
و به فرزند او نیز تحویل دادند
این سرزمین بهترین خوشه های گندم را.
او که سلطنتش همچون خدا خواهد بود،
به بلندای آسمان و زمین دوام خواهد یافت.
پرستش میکادو به مثابه فرزند و فرستاده آماتراسو – یکتا درخشنده آسمان – همواره در تمام طول تاریخ ژاپن حافظ وحدتی بوده که علی رغم وجود حکومت های متخاصم قبیله ای اجازه نداده است تا کشور واحد ژاپن از هم بپاشد. اگر امپراتور به مثابه مظهر وحدت ملی وجود نداشت، بازگشت امپـــراتور میجی – 1868 میـــلادی – بعد از هفت قــرن حکومت شوگـون ها امکان نمی یافت. « شوگون » لقبی است که سابقه تاریخی آن به جنگ های کهن با نژاد آینو می رسد که پیش از ژاپنی ها، قرن ها بر شمال مجمع الجزایر ژاپن حاکمیت داشته اند. ژاپنی ها از نژاد مغولی هستند، اما آینو از نژاد قفقازی و صاحب پوستی سفید و ریشی سفید و ریشی انبوه. اکنون از این نژاد جز گروهی اندک که در هوکایدو زندگی می کنند باقی نمانده اند. لقب شوگون را امپراتور به یکی از سرداران خویش بخشیده بود، اما یوریموتو که از اواخر قرن دوازدهم میلادی بر اساس ژاپن حاکمیت یافت این لقب را میراث خانوادگی خویش گرفت تا خود و بازماندگانش به نام امپراتور بر ژاپن حکمرانی کنند. حکومت او و فرزندانش در تاریخ ژاپن به نام باکوفو مشهور شد که مفهوم تحت اللفظی آن « حکومت خیمه » یا « حکومت سپهسالاری » است. و در این هفت قرن، اگر چه عملاً شگون ها بر ژاپن حکم می راندند، اما ولایت امپراتوران، چون سلسله مقدس و مُطاعی که از ازل بر ژاپن حکم می رانده اند، هرگز مورد انکار قرار نگرفت. امپراتوران از جانب آسمان قیمومت زمین را بر عهده داشته اند و به این معنا، « کهانت دینی » و « سلطنت زمینی » چون دو وجه از یک امر واحد در وجود آنان به اتحاد می رسیده اند. در زبان ژاپنی واژه « ماتسوریگوتو» هم به معنای « امور دینی » است و هم به معنای « حکومت »، و در کتاب مقدس « نیهون جی »، امپراتور ژاپن چون « خدای مجسّم » مورد خطاب قرار گرفته است:
بنابراین، من... با کمال خضوع، عالی جناب اعلی حضرت امپراتور ژاپن را که اکنون
بر سرزمین هشت جزیره به عنوان خدای مجسّم حکم می راند طرف خطاب می گیرم...
این تعلیم دینی موجود در متون مقدس دین شینتو تا سال 1946 میلادی در قانون اساسی حکومت ژاپن وجود داشت و هنوز هم اگر چه امپراتور از مقام مختفی خویش در عرش امپراتوری به میان مردم نزول کرده، اما این اعتقاد، با تغییر صورت، خود را در دل ژاپنی ها زنده نگه داشته است. در پانزدهم اوت 1945، نُه روز پس از بمباران اتمی هیروشیما و شش روز پس از بمباران اتمی ناگازاکی، مردم ژاپن برای تخستین بار صدای امپراتور را از رادیو شنیدند که می گفت امپراتور دیگر خدا نیست و بشری است همچون دیگران. انتحار دسته جمعی گروه هایی از مردمان دربرابر کاخ امپراتوری پس از شنیدن سخنان او نشان می دهد که اعتقاد به الوهیت امپراتور و سلطنت ازلی و ابدی میکادوها بر سرزمین آفتاب تابان و خوشه های پربار برنج، تا کجا در قلوب و ارواح مردمان ریشه دار بوده است.
وحدت و اطاعتی را که از لوازم این رویکرد کلی تاریخی به غرب و تمدن آن است، پرستش میکادو به مثابه خدای مجسّم ضمانت کرده است؛ پرستش ژاپن به مثابه اولین مخلوق الهی و وفاداری متعبدانه نسبت به مافوق نیز دو صورت متعین دیگر از همین روح تعبد هستند، ملازم با استحاله ذاتی فرد انسانی در مذهب شینتو.
توسعه تکنولوژیک در مقیاس کلی و تاریخی به انسان هایی نیاز دارد که بتوانند از یک نظم انتزاعی که به سوی مطلق شدن میل می کند تبعیت کنند و فردیت خود را در جمعی با غایات مشترک مستحیل سازند. جامعه ای چنین، با مدینه حشرات اجتماعی، مورچگان و موریانه ها ئ زنبوران عسل قابل قیاس است و بر این قیاس، داعیه فردگرای در غرب تزویری بیش نیست. فردیت انسان در تمدن غرب فردیت حقیقی نیست؛ فردیت او فردیت مورچه ای است که رشته جبر غرایز خویش را بر گردن دارد و از این روی، خود می انگترد که آزاد و مختار است، حال آنکه جبر صورتِ همان سپهری را یافته است که او در آن می زید. فردیتِ آن کس که مجبور است فردیت حقیقی نیست، چرا که حقیقت فردیت در اختیار کامل فعلیت میابد. مفهوم وحدت نیز هنگامی محقق می شود که افراد با غایات مشترکی اجتماع پیدا کنند و بنابراین، از جانب دیگر، وحدت نه چنان است که هماره ملازم به اجبار و ترک فردیت باشد.
وفاداری ژاپنی ها نسبت به امپراتوری تا آنجاست که این مقام از همان آغاز – پیش از میلاد مسیح – تا کنون در اختیار خانواده « یاماتو » بوده است. یعنی امپراتوری میراث ابدی خانواده یاماتو است که آنان را از نسل خدای آفتاب می انگارد. امپراتورمنشأ همه درخشندگی ها و مدلول همان آفتاب تابان و یا دایره سرخی است که برپرچم ژاپن نقش بسته است.
بوشیدو نیز، که به صورتی راز آمیز و مطلق گرا ژاپنی ها را مسخّر خویش داشته است، با وفاداری و حق شناسی مطلق نسبت به مهتران و بالادستان ظهور می یابد فرمانبرداری سامورایی ها نسبت به سرور و فرمانده خویش فراتر از همه تعهدات دیگر آنان قرار می گرفته، تا آنجا که حتی ارزش ذاتی فرد و حرمت خون نیز در عرض این وفاداری مطلق اعتباری نداشته است. از اینجاست که در این طریقت، انتحار – با شیوه خاصی که آن را هاراکیری می نامند – مظهر شرف وآزادمنشی است و جنگاور دلیرتر آن کسی است که برای جبران شکست، یا اثبات وفاداری خویش، در فرو بردن خنجر به درون سینه اش کم تر تردید کند. سامرایی دلیر هماره دو شمشیر با خویش داشته است؛ شمشیری بلند برای پیکار با دشمن و شمشیری کوتاه تر برای انتحار.
این خصوصیت شگفت انگیز که در میان هیچ قوم دیگری وجود ندارد نشانه بی بدیل آن استکه وطن پرستی و میکادوئیسم و صورت دیگری از همین روح که در وفاداری مطلق نسبت به مافوق ظهور یافته، در نزد ژاپنی ها حتی از حبّ نفس و حرمت خون نیز به فراتر نشسته است. آیین بوشیدو در هشت خصلت اخلاقی ظهور دارد: وفاداری، حق شناسی، جرأت، عدالت، صداقت، ادب، خویشتن داری و شرف. وفاداری و حق شناسی نسبت به سروران، امپراتور و وطن، جرأت در طریق فداکاری بی دریغ و جانبازی برای وطن و امپراتور، عدالت را ترک خود خواهی و عُجب که مانع انجام دادن وظیفه جنگاوری است... و شرف و آزادمنشی در انتخاب مرگ. نظام بوروکراتیک کنونی نیز بر مبنای تسلیم محض و وفاداری بی قید و شرط نسبت به مافوق شکل گرفته که صورتی تازه از یک سنت کهن است. در نظامی چنین، فرد انسانی دارای اعتبار ذاتی نیست و خود اجازه نمی دهد که چیزی معارض با غایات مشترک جمعی بخواهد و به راحتی می تواند در طریق این غایات از خود درگذرد. در سنت بوروکراتیک ژاپنی – نظام رینگی – همکاری کارکنان در جهت منافع شرکت فقط با تسلیم محض و سر سپردن به یک سلسله مراتب طولی ممکن است؛ یعنی استحاله فرد در جمع و تعبد و اطاعتی فارغ از هرگونه عصیان و حتی تعقل.
در اساطیر شینتو، پرستش ژاپن و میکادو – امپراتور – به صورتی متلازم، هر یک مؤید دیگری هستند. در گزارشی مندرج در نشریه (Biblical World (1919 معتقدات ژاپنی ها بعد از پیروزی در جنگ جهانی اول چنین توصیف شده است:
ژاپنی ها مردم منتخب خدا هستند و ظهور خداوندی اختصاصاً در وجود امپراتور ژاپن تجلی یافته است. سرنوشت منطقی شینتواین است که یک دین جهانی و فرهنگ نجات بخش برای همه افراد بشر بوده باشد. وظیفه مردم و امپراتور ژاپن این است که این دین و فرهنگ را گسترش دهند تا جایی که امپراتور ژاپن فرمانروای روحانی و مادی سراسر عالم باشد. این فتح عالم بایداز طریق صلح طلبانه صورت گیرد، اما به نظر منطقی می آید که اگر راه های مسالمت جویانه به نتیجه نرسید از قدرت عظیم امپراتوری استفاده شود.
پس وطن پرستی ژاپنی ها صورتی دینی و اساطیری دارد و از این لحاظ با ناسیونالیسم، به مفهوم امروزیون آن یکی نیست. وجود ژاپنی ها مسخّر این روح وطن پرستی است و این صفت، از آن حیث که فردیت را انکار می کند و فرد انسانی را به تسلیم در برابر غایات اجتماعی و نظامات مربوط به آن وامی دارد، آماده گر قبول نظام سرمایه داری و توسعه تکنولوژی است. وطن پرستی ژاپنی ها در واقع در مقابل ناسیونالیسم قرار دارد، چرا که ناسیونالیسم ملازم با معنای «حاکمیت ملی » است و به صرف وجود تمایلات مشترک قومی محقق نمی شود. اقوام و امم هماره وجود داشته اند، اما « ناسیون » ـ ملت ـ یک مفهوم جدید است متعلق به عرف سیاسی دنیای جدید که ضرورتاً حاکمیت را از آن ملت می بیند و لاغیر. در این معنا، حتی اگر دین مشترک را لازمه تحقق مفهوم « ملت » بگیریم – چنان که جمهوری اسلامی پاکستان با این انگار به استقلال از هند رسیده است – بازهم دین به تبع ضرورت حاکمیت ملتی که بر آن دین مستجمع شده اند به حکومت اضافه می شود و نه چون امری که خود مستقلاً بتواند حکومت داشته باشد.
شینتوییسم یک « دین اساطیری » است و بنابراین، نسبتِ پیروانش با معتقدات خویش نه از عقل متعارف منشأ گرفته است و نه از وحی. سخت کوشی مردمان ژاپن در مسیر طلب و وفاداری شان به معتقدات خویش اگر چه می تواند به صفات نژادی شان رجوع داشته باشد، اما ناشی از این خصوصیت نیز هست که ایمان اساطیری فارغ از تعلق است. دانش پژوهان ژاپنی در جریان رویکرد تاریخی این قوم به غرب هرگز اشتیاقی برای فلسفه و علوم نظری نداشته اند و تلاش پیشروان اقتباس از دنیای جدید یکسره وقف علوم عملی بوده است. پزشکان ژاپنی در قرن هجدهم وقتی با دشواری فراوان به منابع هلندی علم آناتومی دست یافتند، جسد یک جنایتکار محکوم به مرگ را با استفاده از کتاب ها تشریح کردند و با تحمل مشقت بسیار دست به ترجمه کتاب ها زدند، در حالی که نهایتِ تلاش آنان نمی توانست روزانه به ترجمه بیش از ده سطر منتهی شود.
تعقل لاجرم همراه با شک است و شک، هم گذرگاه یقین است و هم پرتگاه شیطان. ایمان اساطیری فارغ از تعقل است، اما ایمان دینی – در ادیان مبتنی بر وحی – اگر چه فی حدّ کماله فراتر از تعقل است، لکن خود را در تعقل و تفکر تاریخی باز می یابد و کمال می بخشد، تا آنجا که در آخرالزّمان به کامل ترین صورتِ تحقق خویش واصل می شود و حکومتی جهانی برپا می دارد. جامعه ایمانی اساطیری با انکار معتقدات خویش می تواند عرصه تعقل محض واقع شود، چنان که در یونان باستان اتفاق افتاد. سرّ آنکه یونان مولد فلسفه است در همین جاست که عقل فلسفی صورتِ انکاری ایمان اساطیری است – و البته در این سخن مسامحه ای بسیار وجود دارد. به این معنا، مکتب اصالت عقل در مقابل مکتب اصالت ایمان نیز قرار می گیرد. راسیونالیست ها هیچ حکمی را، مگر از طریق عقل و منطق متعارف، نمی پذیرند و « راز » را انکار می کنند. عقل متعارف رو به پایین دارد عالم بالا را انکار می کند؛ زمینی است و درجست وجوی سادگی از راز می گریزد و در نظرش آنچه منطقی نیست وجود ندارد؛ از مطلق گرایی فرار می کند، اگر چه خود بر اصالت منطق تا حدّ اطلاق اصرار می ورزد.
شینتوییسم اگر چه مبنایی راسیونالیستی ندارد، اما از آنجا که متکی بر نحوی وحدت وجود اساطیری است که در صورتی انتزاعی و بسیار ساده اجمال پیدا می کند، به سهولت با راسیونالیسم کنار می آید. در اساطیر شینتو عالم بالا نمونه انتزاعی همین زندگی زمینی است و بنابراین، تقرب به عالم بالا مستلزم انکار حیات دنیایی نیست:
در کتـاب کوجیکی مسطور است که چون این خدای نرینه، یعنی ایــزاناگی، در بحـر حیط غوطه زد و به رسمی که هنوز نزد مردم ژاپن معمول است مــــراسم غسل را به جای آورد و بدن را از آلایش عالم سفلی پاک و مطهر ساخت، از گوشه چشم چپ او بزرگترین و مهمترین الاهه به وجود آمد که او را آماتراسو، الاهه ی شمس، گویند... پس چون بار دیگر غسل کرد خدای دیگری از گوشه چشم راست او بـــه نام تسوکی یومی یا الاهه قمر به ظهور رسید و از منخرین او خدای طوفان به نـام سوساـ نوـ وو خلق شد، و این خدایان هر یک در قبه آسمان بــر مسنــد جلال خود آرام گرفتنـد.
چون چند سالی بر آمد روزی الاهه آفتاب، آماتراسو، از فراز فلک بر عرصه خاک نظر افکند و مشاهده نمود که بر روی جزایر، در مد نظر او،آشفتگی بسیار و اختلال فراوان موجود است و یکی از فرزندان خدای طوفان بـر آن خاک حکومت می کنــد.
از این رهگذر دلگیر و غمگین شد، پس به نبیره خود که نی نی جی نـام داشت امـــر فرمود که از آسمان به زمین فرود آمده به آن جزایر [ جزایر ژاپن ] برود و از جانب وی در آنجا حکمفـــرمایی کند. کلماتی که الاهه آفتاب بـــه نبیره خود گفته جزو ادعیه
مقدس مردم ژاپن است و هنـوز هر طفل خردسال آن را از بر داشته، تکرار می کند.
در آنجا می گوید:
« در این سرزمین بارور و سبز، و در آن مزارع برنجهای تازه، باید فرود آیی و کار آنجا را به سامان آوری.» نی نی جی فرمان مادر بزرگ خود را اطاعت کرد و نخست به جزیره کیوشو فرود آمد و در آنجا روزگاری بزیست. فرزندزاده او، ژیموتنو، اولین خدایی است که در پیکــر آدمیان مجسم گشتــه، صورت امپـراتوری ژاپنی گرفت و از جزیره کیوشو به قلب جزایر ژاپن تاخت و جزیره هوندو را مسخر کرد و تختگاه خود را در آنجا قرار داد. امپراتور ژاپن صورت مجسّم نَبیره خدای خورشید است و این اسطوره نشان می دهد که وحدت وجود اساطیری ژاپن مبتنی بر تجسم دنیایی خدایانی است که وجودشان متناظر با وقایع عالم طبیعت است: خدای خورشید، خدای قمر و حتی خدای طوفان ( سوسا – نو – وو ) که دارای طبیعت فاسدی است، منشأ بسیاری از پلیدی ها. شرارت هایی که در اساطیر به خدای طوفان منتسب شده صورت انتزاعی ویرانی هایی است که طوفان واقعی به بار می آورد؛ و بر همین قیاس، خدایان بسیار دیگری که در عالمی متناظر با عالم طبیعت متولد می شوند، ازدواج می کنند، صاحب فرزند می شوند، استحمام می کنند، بیمار می شوند، خشم و حسادت می ورزند، گریه می کنند، ناسزا می گویند، یکدیگر را به قتل می رسانند،... و می میرند. خدایان اساطیری ژاپن ارواحی هستند که از طبیعت انتزاع شده اند: بادها، آتش، رعد و برق، زلزله، آتشفشان، امراض، ستارگان، دریاها، کوه ها، رودخانه ها، درختان، سنگ ها، خوردنی ها، نوشیدنی ها و همه آنچه که هست، یا مفاهیمی چون « باروری » و « فراوانی » که باز هم از عالم طبیعت انتزاع می شوند. خدای آتش، کاگو – تسوچی، منشأ خشکی و قحط سالی است که مادر خود خدای زمین را به هلاکت می رساند. خدای آسمان، ایزاناگی، او را به ضربه شمشیر از پای می اندازد و خدایان رعد و برق و طوفان و باران پدید می آیند و از کاگو – تسوچی انتقام می گیرند.
لفظ « کامی – نو – میچی » در زبان ژاپنی مترادف شینتو یا شین تائو است که در زبان چینی به معنای « راه خدایان » است. « کامی » ـ که مفهوم تحت اللفظی آن « بالاتر » است ـ به همه ذوات طبیعی که مستحقّ احترام و تحسین یا ترس هستند اطلاق می شود: گیاهان و درختان، حیوانات ، کوه ها و دریاها، افراد بشر و حتی موجودات شرور و موهوم. به نظر می رسد که اسطوره های کامی – نو – میچی بیان کننده روابطی هستند که بین ذوات موجودات طبیعت، در آینه « ضمیر جمعی » این قوم وجود دارد.
احساس پیروان شینتو در برابر کامی، احساس بیم کودکی است که پس از طیّ طریق در جنگلی روشن، به ناگاه خود را در برابر غاری تاریک و پوشیده از درختان کاج بیابد. آنان اموات و نیاکان خویش را نیز با چنین احساسی می پرستند. الهه گان – آنان که در بالا هستند – نه تنها واجد انفاسی قدسی و ارواحی متعالی نیستند، بلکه خصائل آنان صورتی انتزاعی از همین خصائل سخیف دنیایی است. تلاش اسطوره های کامی – نو – میچی عموماً متوجه توجیه وقایع طبیعی و ظاهری است و هرگز به وقایع باطنی نمی پردازند:
الهه خورشید که از اعمال زشت برادرش سوسا – نو – وو، فرمانروای مذکر تندخو، الهه طوفان، رنجیده بود در غاری گوشه گرفت ( کسوف ). سعی مردمان و الهه گان دیگر برای بیرون کشاندن او از غار بر عبث بود. سرانجام یکی از الهگان برهنه شد و هرزه وار بر طشتی واژگونه دست افشاند و پای کوفت ( آیین باروری ) چنان که همه ساکنان آسمان را به خنده انداخت. الهه خورشید از سر کنجکاوی زنانه سر از غار بیرون کرد تا بر آنچه می گذرد آگاهی یابد. آیینه ای کنجکاوی اش را بیش تر برانگیخت؛ او را گرفتند و از غار بیرون کشیدند و بار دیگر زمین از روشنایی خورشید بهره مند شد ( رفع کسوف ).
دین بودایی ژاپنی نیز که وابسته به شاخه ماهایانا ( ارابه بزرگ ) است، خلاف دیگر کشورهای آسیای شرقی، بیش تر رستگاری برای همه ابنای بشر را تبلیغ می کند تا تعالی نفس را. برتری الهگان در تقدس و طهارت و یا فضائل آنان نیست و بنابراین، اطاعت مردمان از فرمانروایانشان نیز مشروط به وجود تقدس و طهارت و تقوا و فضیلت در آنان نیست. صحنه ای از عبور موکب دایمیوها ( ملاکان بزرگ ) در قرن هفدهم می تواند پرده از باطن تعبدی بردارد که پیروان دین شینتو را نسبت به امپراتوران و فرمانروایان قوم، به صورتی غیر مشروط ملتزم می داشته است:
مردمانی که در توکائیدو ( راه شرقی دریا ) میان پایتخت قدیم و جدید در حرکت بودند، هر گاه که به موکب سروری بزرگ بر می خورند پراکنده می شدند و در هر دو سوی جاده زانو می زدند و سجده می بردند تا آن موکب عبور کند. پیشاپیش، جنگاوران سامورایی می آمدند با شمشیرهایی دراز و دشنه هایی کوتاه. آنگاه یکی از وابستگان برجسته مالک بزرگ که خود بر پالَکی نشسته بود همراه با پاسبانانش از راه می رسیدند. از آن پس آنان خدمتکاران می آمدند با زنبیل ها و صندقچه هایی پر از آذوقه راه و اشیای گرانبها و سپس گروهی دیگر از سامورایی ها با درفش و پس از ایشان خود دایمیو که در تخت روانی آرمیده بود، همراه با گروهی بزرگ از سامورایی ها و خدمتکاران که عقبدار کاروان به شمار می آمدند. عدد کاروانیان این موکب از صد تن و گاه از هزار تن می گذشت؛ و اگر کسی از مردمان،احترام و اعتنای لازم را روا نمی داشت او را مثله می کردند و می گذشتند. و این حقّ قانونی سامورایی بود.
اطاعتی چنین، فارغ از تعقل است، و اراده انسانی، اختیار و استقلال او، و اعتبار ذاتی فرد را انکار می کند و تا بشر از خود حقیقی خویش که مظهر اسم « مختار » است و امانتدار ازلی حقیقت، بیگانه نشود نمی تواند تسلیم اراده دیگری شود. آیین ها که صورت ظاهری مُجملی از فرهنگ قومی و معتقدات مذهبی هستند، هر چند از یک جانب مردمان را توسط اعمال و اورادی که صورتِ مبدل همان فرهنگ هستند بر آن معتقدات نگاه می دارند، اما از جانب دیگر، با اصالت دادن به عمل ظاهر، باطن آن فرهنگ را انکار می کنند. عادت ویرانگر ایمان است، چرا که میان عمل ظاهر و حکمت باطنی آن عمل فاصله می اندازد و اعمال و اذکار و اوراد را از روح تهی می سازد. از همین روی، اعتنای ادیان باطن گرا به اعمال ظاهری به کم ترین حدّ خویش می رسد و در مجامع نظامی که عمل گروهی باید از سر تسلیم محض و با انکار انگیزش های فردی صورت گیرد، نظم ظاهری تا حدّ اطلاق محکم و دقیق می شود. در همه ارتش ها معمول است که فرد را تا آنجا به اطاعت محض عادت می دهند که در هنگام عمل به فرمان، فرصت تعقل و تردید پیدا نکند و اراده اش در اراده سلسله ای از مراتب طولی فرماندهی مستحیل شود.
تمدن غرب آدابی نظام یافته و مرتبت بر تفکر و فرهنگ خویش دارد و به عبارتی دیگر، شریعتی متناسب با ماهیت خویش که با هیچ شریعت دیگر جمع نمی شود، مگر آنکه آن را قابل و پذیرای خویش بیابد. شریعت صورتِ ظاهر حقیقتِ دین است و مهم ترین خصوصیتی که ژاپن را آماده قبول نظام سرمایه داری و توسعه تکنولوژی ساخته این است که آیین شینتو فاقد یک نظام معین اخلاقی است که بر آن اطلاق شریعت روا باشد. اگر چه ابزار محصول تکنولوژی غربی، به اعتبار صور ماهوی شان، کم و بیش محمل فرهنگ غرب هستند، اما هرگز به اعتبار استفاده از این محصولات – و حتی پیشرفته ترینشان – نمی توان در تقدیر تاریخی غرب سهیم شد و به آنجا رسید که ژاپن امروز رسیده است. ( با صرف نظر از مقدمات این بحث، که به چون و چرا کردن در ضرورت دستیابی به توسعه تکنولوژی می پردازد. )
سنت و شریعت هماره در برابر رویکرد تام و تمام به تمدن جدید مقاومت می ورزند، اگر چه غالباً در برابر مقتضیات زمانه، یعنی ضرورت استعمال ابراز تکنولوژیک، تسلیم می شوند. امم سنتی و دینی در برابر جاذبه ابزار اتوماتیک و آداب تمدن جدید ناگزیر می شوند که تن به یک تسلیم مشروط بسپارند، با این انگار که امکان گزینش در ره آوردهای تمدن غرب وجود دارد؛ آنها تکنولوژی غرب را می خواهند، اما فرهنگ آن را نمی خواهند.
ژاپنی ها چنین اشتباهی را مرتکب نشدند و از همان آغاز، تجدد را همچون « فرایندی غیر قابل تجزیه » یافتند. سران حکومت، در اوان بازگشت امپراتور میجی و آغاز دورات تجدد، بر خود لازم دیدند که لباس شب بر تن کنند و هر یکشنبه شب را در باشگاه دولتی روکومیکان با والس و رقص های جمعی اروپایی بگذرانند و امپراتور ناگزیر شد که برای مبارزه با معتقدات بودایی مردم، گوشت گاو بخورد. آنها تکنولوژی جدید را چون یک سیستم به هم پیوسته یافتند که وجود هر یک از اجزای آن مستلزم وجود همه اجزای دیگر است و اما با این دریافت نیز اگر چه شرط لازم توجه تام و تمام به تجدد فراهم می آید، ولی کار به اتمام نمی رسد؛ شرط کافی آن است که امکان پذیرش شریعت جدید تمدن صنعتی برای یک قوم وجود داشته باشد.
این شرط نیز در ژاپن محقق بود. در کتاب هایی که به تاریخ ژاپن پرداخته اند می توان یافت که بعد از بازگشت امپراتور میجی و تشکیل حکومت مرکزی، مخالفت قلمروهای ملوک الطوایفی در برابر دگرگونی های ناگهانی و انکار میراث های کهن سنتی چندان ناچیز بود که شگفت می نماید. قلمروهای ملوک الطوایفی، علی رغم روح جنگاوری سامورایی، به سهولت رام حکومت جدید شدند و از همه امتیازات خویش در گذشتند و این امر اگر چه از یک جانب به سیطره سنتِ پرستش امپراتور بر روح و جان مردمان باز می گردد، اما از دیگر سو به این حقیقت رجوع دارد که شینتوییسم صورت تشریعی مستحکم و نظام یافته ای ندارد.
آیین های مقدس شینتو، همچون آیین های قبایل غیر متمدن ساکن آفریقا و یا استرالیا، آیین های اساطیری است و صورتِ تشریعی ندارد. لفظ « تسومی » که به مفهوم « گناه » یا « جنایت» است با آنچه که در این ادیان الهی به این مفهوم وجود دارد کاملاً مغایر است. « تسومی » با آیین های مربوط به پلیدی زدایی پیوند دارد، نه با احساس گناه مذهبی؛ و پلیدی ( که گا ) به خون، مرگ، قاعدگی، مقاربت جنسی و زایمان رجوع دارد. در شینتو تصوری از بهشتی که با تعالی نفس حاصل آید و جهنمی که تجسم اعمال گناه آلوده باشد وجود ندارد.
ترجمه لفظ اومانیسم به « آداب دانی » حاکی از این حقیقت است که قدمای ما در توجه به غرب، خواسته یا ناخواسته، دریافته بودند که این رویکرد ماهیتاً فرهنگی است و برای تحقق آن ضرورتاً آداب متجدد باید جانشین شریعت شود. کشف حجاب و ایجاد ممانعت قانونی در برابر روضه خوانی و عزاداری محرم نتیجه و معلول چنین دریافتی است. قصد انکار این واقعیت در میان نیست که صورت سنتی شریعت از حقیقت دین فاصله داشته است، اما باید دید که آیا این معارضه با سنن، به قصد رجعت به حقیقت دین انجام می گرفته و یا با نیّتِ رفع موانعی که در سر راه تجدد در جامعه سنتی ایران وجود داشته است. با این همه، غرب گرایی تاریخی این امت جز از حدود ظواهر فراتر نرفته است و نه این امت، که علی العموم هیچ یک از اقوام مسلمان آسیایی یا آفریقایی نتوانسته اند در تقدیر تاریخی غرب سهیم شوند و به تجدد و توسعه تکنولوژیک دست یابند.
« قانون مدنی و آداب اجتماعی » شریعتِ این دنیای جدید است و علم پرستی ( سیانتیسم ) حقیقت آن؛ و به ناگزیر مفهوم حقوقی « جرم » جانشین معنای دینی « گناه » شده و تجدد مستلزم تسلیم در برابر این شریعت جدید است. در نظام اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی غرب، نظام ظاهری در همسویی با غرایز سطحی بشر تا آنجا اصالت، اطلاق و گسترش یافته است که امکان رجوع به حقیقت وجود و فردیت حقیقی بشر و تأمل و تعمق در باطن آداب ظاهری دیگر وجود ندارد.
یک نظم ظاهری وقتی به سوی مطلق شدن میل کند، منافی اختیار و استقلال ذاتی فرد انسانی است و بنابراین، فرد در یک نظام ماشینی وظیفه ای جز آنچه آن نظام از او می خواهد بر عهده ندارد و این صورتی از بردگی است. پس همان سان که گذشت، فردیت انسان در تمدن غرب فردیت حقیقی نیست و چون « فرد حقیقی » موجود نباشد، از اجتماع این افراد نیز «جمع حقیقی » موجود نباشد، از اجتماع این افراد نیز « جمع حقیقی » صورت نمی بندد. در غرب نه فردگرایی حقیقی وجود دارد، نه جمع گرایی حقیقی، و آنچه هست دعوت به صورتی از نفس بشری است که در برزخ «نه انسان و نه حیوان » در وضعی حقیقتاً ناپایدار و غیر قابل دوام معلق است.
« صورت نوعی کارگر » را تکنولوژی و کارفرما قالب گرفته اند و نظام کارخانه ای همه کارگران را بر همین مقیاس و مکیال قالب می گیرد و فردیتِ آنان را انکار می کند و وادارشان می سازد تا خصائل و صفاتی را که به تشخص و فردیت آنان باز می گردد کنار بگذارند تا بتوانند در این قالبِ « مفهوم نوعی کارگر » جای گیرند. جامعه شناسی مفهومی ماکس وبر نیز بر مبنای همین « صور نوعی مفهومی » صورت پذیرفته است. نمونه ای از ایــن صور نوعی را، آن سان که خود او بیان کرده است، می توان در تصور « انسان اقتصادی » که در حوزه متداول علم اقتصاد مبنای همه فرضیات واقع می شود، پیدا کرد. انسان اقتصادی، بر حسب تعریف، کسی است در جست و جوی سود بیش تر با حدّاقل کار، و نیز کارگر کسی است کهخصایصی فردی اش در یک نظام انتزاعی ماشینی، متناسب با وظیفه ای که در مجموعه آن نظام از او خواسته شده، استحاله یافته است.
صور نوعی مفهومی نه کاملاً واقعی هستند و نه کاملاً فرضی و تخیلی. اگر یک صورت کلی مثالی از زندگی بشر امروز انتزاع کنیم، این تعاریف در آن صورتِ مثالی واقعیت خواهند یافت. چه بسا در جامعه اقتصادی مغرب زمین هنوز هم باشند کسانی که انسان اقتصادی را متعهد نسبت به اخلاق دینی می خواهند، اما در صورت مفهومی منتزع از حیات بشر امروز، انسان اقتصادی همان سان تعریف می شود که گذشت: « کسی که در جست و جوی سود بیشتر با حدّاقل کار است »، و این تعریف فارغ از تعهدات اخلاقی است و بنابراین، کسی که نخواهد اخلاقی را قربانی سود بیش تر همراه با کار کمتر بکند از این صورتِ غالب اجتماعی عدول کرده است و چه بسا که در عرف جامعه اقتصادی غرب، انسان ابلهی باشد.
در ژاپن، تحقق این مفهوم – انسان اقتصادی – در همسویی با صورت مثالی جامعه امکان یافته است، اما در جوامع دینی این امکان وجود ندارد، چرا که با اخلاق حاکم در تعارضی غیر قابل حل واقع می شود. مسئله تعارض میان دین و رفتارهای اجتماعی دیگر، مسئله ای است که ماکس وبر را بیش از دیگر مسائل به خود جلب کرده است. او بحق دریافته است که این تعارض خاصّ ادیانی است که از اعتقادات قلبی به سوی احکام عملی میل کرده اند و در عین حال، در جست و جوی فلاح و رستگاری در ناکجا آبادی بیرون از این جهان هستند، و اگر نه، در ادیانی که صرفاً از مجموعه احکام اخلاق عملی در جهت سازگاری با دنیا تشکیل شده اند چنین تعارضی وجود ندارد. ادیانی که فلاح اخروی مطلوب آنهاست با وضع موجود و رفتارهای اقتصادی و سیاسی با آن به معارضه برمی خیزند. ماکس وبر صورت های گوناگون این تعارض را برشمرده است: مخالفت با ربا، تقدیس صدقه و قناعت،... وتعارض پنهانی که میان اصل نوع دوستی و راسیونالیزاسیون اقتصاد جدید وجود دارد. اقتصاد جدید چیزی جز رقابت منافع نیست و حدّ عقل اقتصادی جدید را نیز اعتبارات و معاییر مبتنی بر این رقابت بی رحمانه و سودانگارانه تعیین می کند. این صورتِ مفهومی از عقل هر آنچه را که با محاسبات منفعت پرستانه انسان اقتصادی سازگار باشد عقلانی می شمارد و غیر آن را – هر چه باشد – عین بلاهت و جنون می داند.
ماکس وبر، آیین کنفوسیوس چینی و یهودیت تلمودی را از ادیانی می داند که اصالت را صرفاً در مناسک و شرایع می جویند. تمایزی که او میان این ادیان و ادیان اعتقادی معطوف به فلاح اخروی قائل می شود بسیار دقیق است. در اینجا قدرت و حضور سنت تا حدی است که رفتار اخلاقی در میان دیوارهای احکام عملی محض و مناسکی که رابطه خود را با حکمتِ تشریع خویش بریده اند محبوس می شود و سود انگاری متشرعانه – که در جست و جوی اجرِ بیش تر به ظاهر اعمال چسبیده است – راه را بر عبادت حقیقی و عرفان می بندد. و اما در این معطوف به فلاح اخروی، حیات دنیایی به خودی خود معنایی ندارد و به تبع معنایی که حکمت معنوی دین برای آن قائل می شود معنا می گیرد. وبر به غلط می پندارد چنین ادیانی از آرامش درونی برخوردار نیستند، چرا که همواره در درون خود گرفتار یک تعارض حل ناشدنی اند. او از معانی « طمأنینه » و « سکینه » غافل است، چرا که «سرچشمه طلب حقیقی » را در درون انسان، آنجا که طالب و مطلوب یکدیگر را ملاقات می کنند، نمی شناسد.
ماکس وبر عمده ترین مسئله توسعه سرمایه داری را « بسط روح سرمایه داری » می داند. او در جواب به این پرسش بزرگ که چرا نطفه های سرمایه داری، که در دیگر تمدن ها نیز موجود بوده است، فقط و فقط در مغرب زمین در جهت تحولی چنین عظیم و نظام یافته انعقاد یافته اند به خلقیات بورژواها توجه پیدا کرده است و می گوید آنچه را که دیگر تمدن ها کم داشته اند باید در همین جا جُست: آمادگی اخلاقی برای بسط روح سرمایه داری. وبعد به مؤانستی که میان اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری وجود دارد اشاره می کند. اگر چه سرشت فعالیت تُجّار، که بیش تر با امور دنیوی مُجانسَت دارد تا با امور روحانی، امری منحصر به تاریخ و جغرافیای مغرب زمین نیست، اما وقتی که این سرشت در عرصه آماده ای که با پوریتانیسم و پروتستانتیسم در جامعه غرب فراهم آمده است به صورت خُلقیات نخستین کارفرمایان سرمایه داری اروپا تظاهر می یابد، روح سرمایه داری به صورتی که در غرب اتفاق افتاد بسط پیدا می کند و تمدن جدیدی را بنیان می گذارد. مراد وبر از « عقلانی کردن اقتصاد » که آن را خصوصیت منحصر به فرد تمدن غرب می داند همین است، چرا که مؤمن پوریتان نه تنها لازمه دینداری را مخالفت با وضع موعود نمی بیند، بلکه خواست خداوند را متناظر با کارآیی، ثمر بخشی و توفیق اجتماعی خویش می داند.
در ژاپن نیز، همان طور که گذشت، در جست و جوی عرصه آماده ای که روح سرمایه داری در آن بسط یافته است باید متوجه خلقیات پیروان شینتو و خصوصیات این دین اساطیری بشویم و البته در کنار آنچه مذکور افتاد، شاید این نکته چندان اهمیت پیدا نکند که توسعه اقتصادی ژاپن بیشتر بر همکاری جمعی متکی بوده است تا رقابت منافع – آن سان که در اقتصاد لیبرال معمول است – و در جایی که رقابت آزاد منافع در غرب به نفی ضرورت اقتصادی وجود دولت انجامیده است، در ژاپن این دولت است که به نظام تولید جهت و وحدت می بخشد

برگرفته از
http://www.aviny.com/article/aviny/Chapters/Razsarzaminaftab.aspx?&mode=print

No comments: